خون تازه آوردم

ساخت وبلاگ

 

در این محاکمه تفهیم اتهامم کن

سپس به بوسهء کارآمدی تمامم کن

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم

تو با سیاست ابروی خویش رامم کن 

به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن

شهید نیستم اما تو کوچهء خود ر

به پاس اینهه سرگشتگی به نامم کن

شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرامم کن

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام کن 

علیرضا بدیع

آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
ما را در سایت آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 61110 بازدید : 150 تاريخ : جمعه 16 شهريور 1397 ساعت: 2:32