صبا گل مي ريخت

ساخت وبلاگ

ياد آن شب كه صبا در ره ما گل مي ريخت ,

بر سر ما ز در و بام و هوا گل مي ريخت ,

سر به دامان منت بود و ز شاخ گل سرخ

بر رخ چون گلت آهسته صبا گل مي ريخت

خاطرت هست كه آنشب همه شب تا دم صبح

شب جدا شاخه جدا باد جدا گل مي ريخت

نسترن خم شده لعل لب تو مي بوسيد...

خضر ، گويي به لب آب بقا گل مي ريخت

زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه كه من

مي زدم دست بدان زلف دو تا گل مي ريخت

تو به مه خيره چو خوبان بهشتي و صبا

چون عروس چمنت بر سر و پا گل مي ريخت

گيتي آنشب اگر از شادي ما شاد نبود

راستي تا سحر از شاخه چرا گل مي ريخت؟

شادي عشرت ما باغ گل افشان شده بود

كه بپاي من و تو از همه جا گل مي ريخت

دکتر باستانی پاریزی


آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
ما را در سایت آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 61110 بازدید : 176 تاريخ : جمعه 30 آذر 1397 ساعت: 5:34